ســــــتاره ای که گم شد
|
|
چند شبی بود که نمی دیدمش
|
برام خیلی عجیب بود
|
یعنی کجا می تونه باشه؟
|
من که خیلی دوستش داشتم
|
روی دوست داشتنم هم نمی شد قیمت گذاشت
|
ولی اون هیشه دوست داشت روی دوست داشتنم قیمت بذاره
|
شایدم به همین خاطر گذاشته و رفته !
|
الان چند شبه چشامو به آسمون می دوزم شاید یه نشونه ازش به دست بیارم
|
ولی هیچ خبری ازش نیست
|
ستاره ام رو می گم
|
تو آسمون به این بزرگی همش یه ستاره داشتم ولی حالا نیست
|
چه شبها که به خاطرش بیدار موندم تا بتونم یه دل سیر تماشاش کنم
|
آخه فقط تا صبح فرصت داشتم ببینمش
|
نمی دونم شایدم صبحها اون داشت منو نگاه می کرد
|
یا اینکه یه جایی اونطرف کره زمین یکی دیگه رو اسیر خودش کرده بود
|
خیلی دوستش داشتم و هنوزم دوستش دارم
|
تو این همه ستاره فقط چشمک زدن اون بود که به زندگی امیدوارم می کرد
|
از بس زیبا بود حتی ماه هم جلوش کم میاورد
|
ولی حالا کجا رفته؟ نمی دونم !
|
البته عادت کردم که هر از چند گاه مدتی ازش بی خبر باشم
|
آخه با تمام علاقه ای که بهش دارم ولی گاهی اینجوری اذیتم می کنه
|
چند وقتی بی خبر میذاره و میره و منو با خاطراتش تنها می ذاره
|
ولی مثل اینکه این دفعه از اون دفعه ها نیست آخه خیلی وقته رفته
|
از ماه نشونیشو پرسیدم
|
بهم گفت :
|
واسه دیدنش باید بری تو دل کویر و بیابون
|
آخه تو آسمون شهر دیگه نمیشه اونو دید
|
به ماه گفتم ولی من که تا حالا به اون دروغ نگفتم که بذاره بره
|
مثل آدمای دیگه نبودم و از ته دل دوستش داشتم
|
پس چرا رفته؟
|
ماه در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود بهم گفت :
|
کاش شبها زیبایی منو هم می دیدی و همش به اون توجه نمی کردی
|
فکر کنم حسودیش شده بود
|
اینو گفت و یه دفعه جاشو به خورشید داد و رفت
|
حالا مجبورم تا شب صبر کنم تا بتونم ستاره قشنگمو ببینم
|
خدا کنه امشب بیاد ...<\/h2>
|